- در رفتن
- فرار کردن
معنی در رفتن - جستجوی لغت در جدول جو
- در رفتن
- گریختن، فرار کردن، گسیختن، گسیخته شدن، داخل شدن، به درون رفتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیرون رفتن، خروج زنی بد کار به منظوری نامشروع
از بین رفتن، ضایع شدن
بهدر دادن
لغزیدن سکندری خوردن شکوخیدن، ور شکست شدن
اتخاذ
در آمده بدرون رفته، شانه خالی کرده، پاره شده تغییر یافته: کف فرش در رفته است، منهای مفروق: خرج در رفته دو هزار ریال برایش باقی مانده
اتخاذ کردن اخذ کردن، آتش گرفتن مشتعل شدن، یا آتش در گرفتن آتش افتادن شعله ور شدن، اثر کردن تاثیر کردن، پرداختن مشغول شدن، آغاز کردن
بفاصله ای بعید رفتن
یا سر رفتن دیگ. کف کردن محتوی آن و بیرون ریختن از سر دیگ. یا سر رفتن حوصله. بپایان رسیدن صبر و حوصله کسی
بالا رفتن، به بالا بر شدن
پایان یافتن، تمام شدن مدت، از سر رفتن
لبریز شدن مایعی که در حال جوشیدن است از سر ظرف
لبریز شدن مایعی که در حال جوشیدن است از سر ظرف
با چیزی خود را مشغول ساختن و آن را دست کاری کردن
آتش گرفتن، شعله ور شدن، سوختن، اثر کردن، تاثیر کردن
((دَ گِ رِ تَ))
فرهنگ فارسی معین
تأثیر کردن، اثر کردن، روشن شدن، شعله ور شدن، در پیش گرفتن، آغاز کردن، پذیرفتن
traben
truchtać
trotar
trottare
trotter
draven
berlari kecil
दौड़ना